شعر طنز(سن ایچ نامه)
شعر طنز(سن ایچ نامه)
الهی به آنان که جاهل شدند
ازین راه انسان کامل شدند
همان مردمان کله مخملی
همان مردم چاکرم داش علی
به شعبان بی مخ به طیب قسم
به داش فرمون و داش مصیب قسم
الهی به چاقوي قیصر قسم
کمک کن که من هم به حالی رسم
کنون چاقوي تیز ناید به کار
فلک می کند پوست را از خیار
الهی به نامردي مردمان
کزین وضع و بدبختی ام وارهان
درین کوچه خلوت پیچ پیچ
نماندست این بنده را عشق هیچ
مرا از غم و غصه آزاد کن
خراب دل بنده آباد کن
چو دانیم پایان کار است هیچ
بیا تا بنوشیم چندي سن ایچ
سن ایچی به من ده که حال آورد
نجابت فزاید، کمال آورد
سن ایچ خانه از شور خالی شدست
گرفتار آشفته حالی شدست
سن ایچ خانه زین پیش این سان نبود
مبادا چنین بی صدا و سرود
سن ایچی بیاور که از من دگر
نباشد در این جا سن ایچ نوش تر
سن ایچی به من ده که خوشدل شوم
رخم سرخ گردیده، خوشگل شوم
سن ایچی که قیصر از آن مست کرد
زد و دشمن خویش را پست کرد
سن ایچی که تلخ است و شیرین بیان
کند بنده را شهره عاشقان
بیاور سن ایچی و در جام ریز
درونش دو قطره یخِ پاكِ ریز
به آن کاسه ماست، نعنا بزن
خیاري بیاور وز آن پوست کن
سپس ق طعه قطعه کن و خرد کن
که این است از مزه هاي کهن
به همراه کشک بادمجان و سیر
بده تا روم بر فلک شیرگیر
دو گالن سن ایچ دگر هم بیار
که دلگیرم از گردش روزگار
نظر بده تا دل من شاد کنی نظر ندادی الهی باد کنی




